در مورد نمايشگاه كتاب تهران و مسايل فراروي آن، بايد قدري ريشهايتر نگاه كنيم و همه چيز را در سطح نبينيم. به عقيده من ابتدا بايد بررسي كنيم كه چرا فضايي مثل نمايشگاه دائمي تهران براي برگزاري يك نمايشگاه كتاب كه موضوع آن با نياز روز مردم هم ارتباط چنداني ندارد، كوچك شده است؟ واقعاً چه اتفاقي دارد ميافتد كه بيش از سي سالن و سوله و چندين هكتار مساحت در اختيار، براي اجراي نمايشگاه كتاب كم است؟ به نظر من، نقش نمايشگاه كتاب تهران در سالهايي كه از برگزاري آن ميگذرد، تا حد زيادي عوض شده و دارد به نيازهاي ديگري از حوزه نشر پاسخ ميدهد كه در اصل وظيفه آن نيست. در سالهاي گذشته شاهد اين موضوع هستيم كه هر سال بر تعداد ناشران افزوده ميشودو به طبع تعداد كتب چاپ شده هم افزايش مييابد. سال به سال بيشتر با تنگي جا مواجه ميشويم و كسي توجه نميكند كه اين همه رغبت و علاقه به حضور در نمايشگاه به چه دليل در ناشران ايجاد ميشود. آيا مثلاً در نمايشگاههاي بينالمللي كه پنجاه سال از برگزاريشان ميگذرد، سال به سال با فشردگي مواجه ميشوند؟ آنچه كه در بررسي اوليه آن نمايشگاهها مشخص ميشود اين است كه نه. ميتوان نتيجه گرفت كه نمايشگاه تهران كاركرد فرهنگي و اطلاعرسانياش را از دست داده و به يك بازار مكاره تبديل شده است. بازاري كه كاركرد اقتصادي دارد. حال اين كه چرا چنين شده، جوابش كوتاه نيست. اما مهمترين دليل آن، نبود شبكه توزيع كشوري و كمبود فروشگاههاي بزرگي است كه در اقصا نقاط كشور، شمايلي كوچكتر از نمايشگاه تهران را به صورت دائمي ارائه كنند. همه اميدها ـ چه مخاطبان و چه ناشران ـ به بازار ساليانهاي دوخته شده كه در ارديبهشت ماه شكل ميگيرد و امكاني براي داد و ستد فراهم ميكند. به همين دليل است كه با توجه به ساليانه بودن نمايشگاه به جاي اينكه ناشران فقط كتب چاپ اول همان سال را بياورند، ترجيح ميدهند كتابهاي همه سالهاي فعاليت يا مثلاً پنج سال آخرشان را ارائه كنند و در نتيجه تقاضاي فضا هميشه بيشتر از مكان و مساحت موجود است. به نظر ميرسد نمايشگاه كتاب تهران بايد در حركتي برنامهاي و فازبندي شده، جنبههاي فروشگاهي خود را از دست بدهد. اين به معني تأسيس فروشگاههاي بزرگ در استانها و شهرستانها از يك سو و مشروط شدن شركت ناشران در نمايشگاه از سوي ديگر است. بايد مشخص شود كه يك ناشر با تقاضاي مساحتي كه دارد، چه حرف نو و محصول نويي را ميخواهد معرفي كند. چه بسا ناشراني باشند كه يك يا دو سال در ميان بتوانند شرط لازم را كسب كنند. مسئله بعد، هزينهمند كردن حضور ناشر در نمايشگاه است. ظاهر اين حرف بر ضد منافع ناشران است. اما دراصل، اگر قرار است يارانهاي كلان براي برگزاري نمايشگاه صرف شود، عايدي فرهنگياش بايد چيزي بيشتر از فروش چند هزار نسخه كتاب باشد. كاركرد نمايشگاهها در همه جاي دنيا كاركرد فروشگاهي نيست و محلي تخصصي است كه به تبادل تجربيات، نظرات و داد و ستد امتياز چاپ و نشر كتب بين ناشران اختصاص دارد. اگر فقط سالي يك بار دانشجويان ميتوانند با بهرهمندي از يارانه دولتي به كتب خارجي دسترسي داشته باشند، خب نتيجه اين ميشود كه ناشران خارجي براي حضور در اين بازار سر و دست بشكنند و جا را آنقدر تنگ كنند كه ناشران وطني جايي نداشته باشند. اما در يك جمعبندي، ميخواهم عرض كنم كه هر مسيري و هر روشي كه منجر به حذف جذابيتهاي فروشگاهي نمايشگاه تهران شود، روش و مسيري ستودني است. چرا كه اگر تقاضاي پاسخ داده نشدهاي در جامعه وجود داشته باشد، در نهايت منجر به ايجاد بازارهايي بومي و شهرستاني خواهد شد. از اين ديدگاه با دو تكه شدن نمايشگاه تهران موافقم و اعتقاد داردم حل نهايي مسئله اقتصاد نشر، توسعه فعاليتهاي نمايشگاهي ـ فروشگاهي با تكيه بر يارانه دولتي و در فصلهاي مخصوص نيست. شنبه بازار و يك شنبه بازاري كه سالي يك بار برگزار ميشود، مسائل نشر و توزيع را پيچيده تر ميكند. در مورد موضعگيريهاي فعلي هم كه اتحاديهها و مجامع مختلف كردهاند، به نظرم ميرسد لزوماً همه نقدهاي طرح شده از سر خيرخواهي نيست. صنعت نشر كشور بايد از موضع انفعال بيرون بيايد و حمايتهاي دولت را عزتمندانه جلب كند؛ نه با شرح بدبختيها و ورشكستهنمايي و نه با اعمال فشار و جنجال. همين!